سفارش تبلیغ
صبا ویژن



قاصدکهای پشت پنجره گفته اند می آیی - پیام دوستی

   

قاصدک های پشت پنجره گفته اند می آیی
  
قاصدک های پشت پنجره گفته  اند می آیی

 

تا حالا منتظر بودی ؟

آره می دونم الان داری به چی فکر می کنی

آره می تونه یه آدمم باشه

درواقع منظورم از انتظار، می تونه در انتظار بودن برای برگشتن یک فرد هم باشه

سفر، اسارت، بیمارستان و .... خیلی چیزای دیگه

اما نکته مهم در اینجا مفهوم انتظاره

حسی که یک ادم منتظر را در بر می گیره

در انتظار بودن هم تلخه هم شیرین

تلخه چون نمی دونی کی به اتمام می رسه

تلخه چون در تمام لحظات انتطار بی قرار و بی تابی  

چون تنها کاری که از دستت ساخست اینه که صبر کنی

حالا فکر کن منظور از انتطار مسافری باشه که زمان برگشتش معلوم نیست

مسافری که قرن هاست همه منتظر ظهورش هستند

مسافری که قرار است با آمدنش عدل و داد را در تمام جهان برپا نماید

مسافری که ظهورش به ما و نیت قلبی ما بستگی داره

مسافری که از ما خواسته تا برای فرجش دعا کنی

براستی آیا در روزگار آمدنش در رکابش خواهیم بود؟

 

قاصدک های پشت پنجره گفته اند  می آیی

 

نمی دانم چشمانم تر شده یا نگاهم خیسی شیشه های پنجره را بهانه کرده تا همه چیز را تار نشانم دهند

پیشانی که می چسبانم به شیشه ها، گرمای نفسم با سردی شیشه در هم می آمیزد

تنها یاد توست که قلبم را گرما می بخشد، می دانم که قلبم با هر ضربانش می خواهد این گرما را در تمام وجودم پخش کند

لبخند تلخی می نشیند روی لبهایم

چشم هایم را که می بندم

گونه هایم خیس می شوند

چشمانم را که باز می کنم 

قاصدکی را می بینم که پشت پنجره منتظر است

آری

 

 می بینمش

واضح تر از قبل

به آسمان نگاه می کنم، تازه می فهمم بارانی در کار نبوده است

انگار یادم رفته بود دلم و چشمانم غیبت چندین ساله ایت را، دوباره بهانه را گرفته است ...

 

 

 

 

خیابان ها را آذین بندی کرده اند

همه جا پر شده است از نقل و شیرینی

چه سخت است اما وقتی برای میلادش جشن بگیری و او غایب باشد

و سخت تر از همه اینکه، این غیبت یعنی هنوز به آن درجه از ایمان نرسیده ایم تا زمان وصال فرا رسد.

 

قاصدک های پشت پنجره گفته اند می آیی
 

 

آدینه که از راه می رسد، با این شوق از خواب بر می خیزم که آن وعده الهی به وقوع پیوسته باشد.

و هر بار، هرلحظه از آدینه بی تو بودن که به غروب نزدیک و نزدیک تر می شود، دلتنگ می شوم

پس با خود می گویم به سختی

با بغضی که راه گلویم را بسته است

شاید ...

آری ...

شاید، شاید این جمعه بیاید ...

پس باز هم چشمانم را به انتظار آمدنت تر می کنم به درگاه پروردگاری که وعده داده است ظهورت را ...

 

 

 

غروب های جمعه چقدر دلگیر است

آمدنت را دلم باز بهانه گرفته است 

جمعه دیگری از راه رسید

آری بازهم خورشید بدون تحقق آن وعده الهی دارد غروب می کند

این منصفانه نیست

از آمدنت تنها جمعه بودنش را می دانیم

آخر ای پسر فاطمه، ای منتقم خون حسین

کی فرا می رسد زمانی که فریاد برآوری :

  

آگاه باشید ای جهانیان که منم امام قائم

 

  

 



نویسنده » nazaninzahra » ساعت 12:32 صبح روز سه شنبه 91 تیر 13